سلام عباس من
اینقدرحرف برایت دارم که بزنم،ازماجراهایی که باهم داشتیم ازدلتنگی هایم ازدوریت ازشوق دوباره دیدنت ازخستگیهاوزخم های مسیرت که برایم نشان ازرسیدن به توداشت .
این بار دوس دارم من برایت تعریف کنم وتوگوش کنی ازچیزهای بگویم که به هیچ کس نگفتم.
مثل همیشه سنگ صبورم هستی درلحظه هایی که هیچ کس نیست ونبودوتوبودی،بودی کنارم تاتنهایی راحس نکنم.
چندوقتیست که بیشترازهمه باتو هم کلام شده ام حتی خیلی بیشترازقبل،دیدن دوباره ات بیشتردلتنگم کردبیشترهواییم کرد.
یادت هست عباسم نامه ی اولی که برایت نوشته بودم.
کیلومتر۴۵جاده ی اهواز-خرمشهر،حسینیه ی ابوالفضل.
چقدرخوب بودازهمه خوبترزمانی بودکه دست به قلم شدم تا کمی باتوباخدای خودمون خصوصی تربنویسم،تک تک واژه هاخاطرت هست،خاطرت هست چه گذشت برسرم؟
خاطرت هست که به ظاهرزیبابود؟
اتفاق هارامیگویم.
اتفاق هایی که همیشه برایم شیرین بود
ولی
ولی کاش واقعیت داشت
ازچه بنالم
ازچه برایت بگویم
دلم درد دارد
رنج دارد
بیچاره دلم خسته که میشودازگوشه ی چشمانم خودش را ارام میکند.
زمانی که ازخواسته هایم برایت نوشتم.
وتوباجون ودل قبول کردی.
اگرقبولی درکارنبود نمیشددوباره پیش خودت بیایم تابرایت روضه ی خودت رابنویسم.
اگرقبولی درکارنبودنمیتوانستم سختی راه راطولانی بودن مسیرراه به تن بخرم ومشتاق ترازهرزمان برای دیدنت برای لمست پابه جاده بگذارم.
حسی که روبروی ضریحت داشتم وزنده کردن همه ان اتفاق ها به یاداوردنم سر تک تک واژگان تنهادلیلی برمردانگیت بود تنها صدق کلامت بودوتنهاخوش عهدیت رابرایم تداعی میکرد.
عباسم بدقول نیست.
عباسم باتمام بی دستیش دست گیری میکند
عباسم ابروداری میکندتاابروی نرود
عباسم ابرومندانه شهیدهست
گره افتاده به کارم عباس
خودت گره گشایی کن
دایی جان
مادردیشب خواب تورادید،این راازنگاه ارام صبحش فهمیدم کاش کاش لااقل سنگ مزارت خالی نمیبود هنوزهم مادرمنتظرت هست،ازبین حرفایش اوج دلتنگی راشاهدم دیشب هم دلگرمش کردیوارامش
مادرشده زینب بعدازحسینش همچنان چشم به راه هست شایدگمشده اش بیاید،کاش لااقل مفقودنبودی هرچندهم که بااین که نیامدی ولی خوب امده ای برای حول حالنای دلمان دقیقا طبق اخرین قراری که دم رفتن گذاشتی وگفتی دیگرنمی ایی.
دایی محسن هنوزهم محسن های هستندکه سروتن فدامیکنندشبیه تونمیخواهندتن وبدنی برگردد.
پدربزرگ هم تابود حال دلش خوب خوب بود،میدانم که کارتوبود، تودلگرمش کردی به دیدن هرچندکه باکوله ای ازدلتنگی زمان راسپری میکرد.
دایی جان خیلی حرف هادارم تابرایت بزنم توراجان زینب یک شب بیاوکنارم بنشین تابرایت بگویم،بگویم چه گذشت،بگویم چه کردم بگویی تا چکنم؟
درباره این سایت